کفش ملی



برند کاله به جمع ۵۰ برند تعیین کننده صنایع غذایی راه یافت.
بسیاری از برندهای صنایع غذایی بستهبندیشده در آسیا و اقیانوسیه در یک دهه اخیر، نقش بسیار مهم و تعیینکنندهای را در تنوعبخشی، رشد و توسعه بازار جهانی، برعهدهگرفتهاند.سایت خبری غذای استرالیا (Australian Food News) اعلام کرد: بر اساس بازارسنجیهای شرکت بینالمللی تحقیقات بازار یورو مانیتور (Euromonitor)، برند کاله در کنار برندهایی شناختهشده و جهانی همچون دنون، نستله، مگی، ام و ام، کلاگز، لییز، ، ریگلیز، ، کنور، نوتلا و … در ردیف پنجاه برند تعیینکننده صنعت غذای جهان قرارگرفته و در بین این رقبای قدرتمند، جایگاه چهل و هشتم را به خود اختصاص داده است.
بر اساس گزارش این سایت که آمار سال ۲۰۰۴ را با ۲۰۱۵ مقایسه کرده، پیشرفت برند ایرانی «کاله» که از رتبه زیر پنجاه به رتبه ۴۸ ارتقا یافته را میتوان مشاهده کرد.
گفتنی استگروه صنایع غذایی سولیکو (سلیمانی کمپانی)، فعالیت خود را در سال ۱۳۵۲ با اخذ نمایندگی شرکتهای خارجی آغاز و پسازآن در سال ۱۳۵۶ تولید فراوردههای گوشتی را در یک کارگاه کوچک همبرگرسازی در یکی از محلههای قدیمی و اصیل تهران (خیابان آذربایجان) آغاز کرد؛ پس از آن، با تلاشی شبانهروزی و مصرانه اقدام به توسعه صنعت غذای بستهبندیشده در ایران کرد، بهطوریکه امروز با تولید بیش از ۳هزار تن در روز فراورده لبنی و فراوردههای گوشتی و غذاهای آماده منجمد، تولید انواع نوشیدنیهای طبیعی، محصولات مختلف بستنی، دسر، سس، شکلات و اولین نان فاقد گلوتن، نقش مهمی در تأمین سبد غذایی مصرفکننده ایرانی و کشورهای حوزه خلیجفارس، آسیای میانه و اروپای شرقی چون عراق، امارات، سوریه، لبنان، ترکمنستان، ارمنستان، گرجستان، بلاروس، اوکراین و مولداوی دارد.
http://www.paresh.org/%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%AF-%DA%A9%D8%A7%D9%84%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%AF%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D8%AA%D8%B1-%D8%BA%D8%B0%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%AC%D9%87/
سلام
مقاله ای با عنوان ( فرایند گذار به توسعه با رویکرد حماسه اقتصادی) به اولين كنفرانس بين المللي حماسه سياسي (با رويكردي بر تحولات خاورميانه) و حماسه اقتصادي(با رويكردي بر مديريت و حسابداري) ارسال کرده بودم که پذیرفته شده بود و روز 25 بهمن نیز ارائه شد که ایشالا به زودی متن کاملش رو جهت استفاده بازدیدکنندگان در وبلاگ میذارم


با سلام
مدتها بود پیشنهادی تو ذهنم بود که میخواستم برای بانکها ارائه بدم و چون چندان اطمینانی به سیستم های نظرات و پیشنهادات نداشتم و ضمنا مطمئن نبودم پیشنهادم (که نیازمند بررسی توسط مسئولین رده بالا میباشد) به دست افراد لازم میرسه یا نه گفتم تو وبلاگ بذارم شاید مسئولی ببینه یا کسی از بینندگان به مسئولین امر دسترسی داشته باشه و بهشون بگه تا بررسی بشه و اما اصل مطلب
اصل مطلب اینه که معمولا تو بانکها شاهد هستیم کسی که هر روز سروکارش با بانکه و مثلا تاجر معتبری یا کارپرداز اداره ای یا ... میباشد که هر روز دسته ای چک یا مقدار کلانی پول به بانک می اورد در صفهای طولانی و پشت سر افرادی که تنها یک فیش ساده یا قبض اب و برق دارن قرار میگیره و شاهد اتفاقاتی میشیم که مثلا یا تحویلدار به اون فرد بدون نوبت خدمات ارائه میده که منجر یه نارضایتی سایر مشتریان میشه یا نوبت رو رعایت میکنه که منجر به نارضایتی اون فرد که یقینا وقتش بسیار باارزش هست میشه و در هر حال این وسط غرولندهایی و گهگاه دعواهای لفظی و ... رخ میده که چندان مناسب فضای کسب و کار و بانکی کشور نیست و اما راه حل چیست؟؟؟
برخی بانکها در گذشته و شاید امروز از سیستم های تقسیم بندی مشتریان استفاده کرده و میکنند که چندان روشن و عمومی نشده ولی بهتر است و پیشنهاد میشود که زین پس بانکها مشتریان را بر حسب عملکرد سالانه شان تقسیم بندی نماید و در شعبات باجه های مخصوص مشتریان دایمی و کسانی که عملکرد سالانه حسابشان به حد معینی میرسد قرار داده شود تا بدون نوبت و معطلی به کارشان رسیدگی شود البته شاید عنوان شود این تبعیض قرار دادن بین مردم و ... است که یقینا چنین نیست و امروزه دیگر بانکها به عنوان موسسه ای تجاری و خصوصی در جهت جلب مشتری تلاش میکنند و مانند هر مغازه و فروشگاه دیگری یقینا برای مشتریان دایمی خود امکانات بیشتری قائل خواهند شد
برای مثال بانکها در یک تقسیم بندی پیشنهادی میتوانند مشتریان را به سه رده طلایی (عملکرد سالانه بیش از یک میلیارد) رده نقره ای (عملکرد سالانه صد میلیون تا یک میلیارد) و مشتریان عادی تقسیم نماید و در هر شعبه یک باجه خاص مشتریان طلایی و نقره ای قرار دهد که مشتری به محض ورود به بانک و بدون نوبت (اگر مشتری طلایی و نقره ای دیگری در ان باجه نباشد) به ان باجه مراجعه کرده و کارش را انجام دهد البته این باجه میتواند در زمانی که مشتریان خاص نبود به مشتریان عادی خدمات ارائه نماید و تنها زمانی که مشتری طلایی یا نقره ای امد در اولویت باشد ضمنا باید در صورت انجام چنین تقسیم بندی ارائه عنوان طلایی یا نقره ای (که توسط کارت های بانکی خاص مشخص شوند) تنها باید از طرف مرکز و به صورت سیستمی صورت گیرد تا در شعبات به صورت دلخواه به هر کسی چنین امکانی ارائه نکنند (که نتیجه فعالیت برعکس شود)
به هر حال این فقط یک پیشنهاد و یک طرح خامی از طرف بنده هست که نیاز به بررسی و کارشناسی دارد و منتظر نظرات بازدیدکنندگان عزیز وبلاگ هستم تا ببینم با نظر من موافق هستید یا انرا نامناسب میدانید و در صورتیکه از مسئولین بانکها نیز بازدیدکننده ای داشتیم که نیاز به ارائه جزئیات بیشتر برای پیشنهاد بود خوشحال میشم در وبلاگ عنوان نمایند

سلام
اینهم حکایت برخی کارکنان هست که با وجود شایستگی و لیاقت بالا در سازمان ها و پست های کوچک قرار میگیرن که به تدریج منجر به از بین رفتن انگیزه و روحیه و در نهایت منتهی به مرگ کاری کارمند میشود.توصیه هایی مبنی بر جابجایی افراد در مشاغل مختلف (نظریه های غنی سازی و توسعه شغل) اشاره به این موضوع دارند که گهگاه باید کارمند را به پست های بالاتر هدایت کرد و یا حداقل وظایف شغلی او را بیشتر کرد تا انگیزش او افزایش یابد.


با سلام
با توجه به اینکه امروزه مفهوم برند کاربرد بسیاری در اصطلاحات داره خواستم طی مطلبی درباره آن صحبت کنم به همین منظور ابتدا این مفهوم رو تعریف میکنم تا در ادامه به بحث پیرامون مطالب آن و برندهای معروف و ... بپردازم:

طبق تعریف انجمن بازاریابی امریکا، برند یا نمانام، (به انگلیسی: Brand) یک نام، عبارت، طرح، نماد یا هر ویژگی دیگری است که مشخصکنندهٔ خدمات یا فروشندهٔ محصولی خاص باشد که به وسیلهٔ آن از دیگر محصولات و خدمات مشابه متمایز میگردد. عنوان قانونی برای برند، نشان تجاری است.
برند مجموعه گره های ذهنی یا تداعیات کارکردی، احساسی، عقلی و مزیت هایی است که ذهن بازار هدف را اشغال نموده است. تداعی معانی پیون دادن تصاویر و نشانه ها با برند یا مزایا و فواید یک برند است. این مزایا یا فواید برند است که مبنای تصمیم گیری برای خرید آن واقع خواهد شد.
برند،(به انگلیسی: Brand) همان چیزی است که مخاطب با دیدن، شنیدن، حس کردن و یا هرگونه ارتباطی با آن بصورت ذهنی (Conceptual)، دیداری (Visual) یا شنیداری (Verbal) صفات و ویژگیهای خود را در ذهن و قلب مخاطب تداعی میکند.
برند شامل همه احساسات، ویژگی ها و مفاهیمی است که به یک نام گره خورده است؛ برند، برداشت افراد از یک نام است.
در فارسی واژهٔ برند معمولاً برای اشاره به محصول یا خدمتی به کار میرود که ارزش اعتباری و اجتماعی بالایی داشته باشد.به بیان دیگر «برند» دارای ماهیت اجتماعی است و برندهای قدرتمند آنهایی هستند که افراد نسبت به آنها حس مالکیت دارند و برای مثال میگویند: «این برند، اسم برند دلخواه من است». نمانامهای برتر میتوانند هیجان و عواطف مصرفکنندگان خود را برانگیزند و مشتریان نیز به این نامها اعتماد داشته و از آنها انتظار خلق ایدههای برتر و نوآوری در محصولاتشان را دارند.
در این راستا موضوع وفاداری به برند از مهمترین موضوعات موردتوجه شرکتها میباشد و شرکتها همواره به دنبال راههایی برای کسب و جلب وفاداری مشتریان میباشند. یکی از مهمترین معیارهای وفاداری به برند، عامل یادآوری و بازآوری برند با گروه کالایی خاص میباشد که زمینه را برای خریدهای مجدد مشتریان فراهم میآورد


سلام
مدتی قبل نوشتم که مقاله رابطه بین هوش هیجانی و مدیریت بحران که اخیرا تدوین کرده بودم در ماهنامه کار و جامعه منتشر شده است که همین مقاله رو به ((کنفرانس بین المللی مدیریت چالشها و راهکارها)) هم ارسال کرده بودم که پذیرفته و ارائه شد و امروز برای استفاده دانشجویان و بازدیدکنندگان عزیز متن کاملش رو در وبلاگ میذارم :
رابطه بین هوش هیجانی و مدیریت بحرانچکیده:
بخش اعظمی از زندگی ما را هیجان ها تشکیل می دهند. حضور مستقیم و غیرمستقیم هیجان ها را میتوان در تارک قله های استدلال، عقلانیت و براهین عقلانی مشاهده کرد. بی اعتنایی نسبت به هیجان ها، عدم مدیریت آنها و مسامحه و غفلت در بیان آنها می تواند هزینه های گزافی را برای انسان به دنبال داشته باشد.
مدیران خوب و تاثیر گذار باید توانائی مدیریت هیجان خودشان را نیز داشته باشند ، تا کارمندان بتوانند به آنها اعتماد کنند واحساس خوبی از کار با آنها داشته باشند و مطمئن باشند که تحت نظر مدیر مربوط که دارای هوش هیجانی بالایی میباشد میتوانند بحران های رخ داده را به طور مناسب مدیریت کنند . به طور خلاصه ، مدیرانی که کارمندان با آنها می مانند کسانی هستند که با هوش هیجانی مدیریت می کنند .
بر اساس بخشي از نتايج تحقيقات گلمن ( 1998 )، بار اُن ( 1999) فورگاس ( 2001 )، بارتون ( 2007 )، تاجيك ( 1384 ) و بيروديان ( 1385 ) به اين موضوع اشاره شده كه توانايي مدیریت بحران نيازمند تسلط بر رفتار و كنترل احساسات است تا در زمان ايجاد بحران كه سرعت عمل و اتخاذ تصميم صحيح از اركان اصلي برخورد با آن است، مديران بتوانند حتي يك موقعيت تهديدآميز را به يك فرصت تبديل كنند.
و در نهایت ذکر این نکته لازم است که هوش هیجانی ارتباط تنگاتنگی با مدیریت بحران دارد که اکثر تحقیقات و مطالب بزرگان علوم روانشناسی و مدیریت نیز تائید کننده این مطلب است و هر شرکتی تمایل داشته باشد که خود را در برابر مشکلات و بحران های احتمالی بیمه نماید باید علاوه بر بهره هوشی افراد به هوش هیجانی آنها نیز توجه نموده و برای تقویت آن برنامه ریزی نماید.
سلام. با توجه به اینکه رشته دکترای خود بنده کارآفرینی میباشد مناسب دیدم طی پستی این موضوع رو بررسی کنم:
كارآفريني چيست؟
در مورد تعريف كارآفريني ديدگاه هاي مختلفي وجود دارد و درك كامل مفهوم و موضوع " كارآفريني " نيازمند اطلاع از ديدگاه هاي بين رشته اي مي باشد. كارآفريني برحسب ماهيت خود و توجه محققان رشته هاي مختلف از نظر روانشناسي، جامعه شناسي، اقتصاد، صنعت و حتي تاريخي تعريف شده است.
واژه كارآفريني از كلمه فرانسوي "Entrepreneurs" به معناي "متعهد شدن" نشات گرفته است كارآفريني اولين بار مورد توجه اقتصاددانان قرار گرفت و تمامي مكاتب اقتصادي از قرن 16 ميلادي تا كنون به نحوي كارآفريني را در نظريه هاي اقتصادي خويش تشريح نموده اند.
كارآفريني از مباحثي است كه در تمامي ابعاد توسعه اقتصادي و اجتماعي از حدود 20 سال به اين طرف عملاً در دنياي تجارت و كسب و كار مطرح شده است. از جمله تعاريف كارآفريني مي توان به موارد زير اشاره نمود:
ژوزف شومپيتر( 1934) فرآيند كارآفريني را " تخريب خلاق" مي نامد به عبارت ديگر ويژگي تعيين كننده در كارآفريني همانا انجام كارهاي جديد و يا ابداع روشهاي نوين در امور جاري است. روش نوين همان "تخريب خلاق" مي باشد. از نظر وي نوآوري در هر يك از زمينه هاي ذيل كار آفريني محسوب مي شود :
1 – ارائه كالاي جديد.
2 – ارائه روش جديد در فرآيند توليد.
3 – گشايش بازاري جديد.
4 – يافتن منابع جديد.
5 – ايجاد هر گونه تشكيلات جديد در صنعت.
كارآفريني كيفيتي است كه افراد را قادر مي سازد يك فعاليت جديد را شروع كنند يا با قدرت و به طور ناباورانه فعاليت موجود را توسعه دهند.
كارآفريني موتور تحول و توسعه اقتصاد، فرهنگ و جامعه است. رشد و فراگيري اين پديده مي تواند به تحول و دگرگوني اساسي در اقتصاد ملي منجر شود. كارافريني فرآيندي است كه طي ان فرد كارآفرين با ارائه ايده و فكر جديد ايجاد كسب و كار با قبول مخاطره و تحمل ريسك، محصول و خدمت جديد را ارائه ميكند.
اگرچه تعاريف گوناگوني از كارآفريني ارائه شده است، ليكن بيشتر نويسندگان و صاحب نظران در مجموع كارآفريني را فرآيند شناسايي فرصتهاي اقتصادي، ايجاد كسب و كار و شركتهاي جديد، نوآور و رشد يابنده براي بهره برداري از فرصتهاي شناسايي شده مي دانند كه در نتيجه آن كالا ها و خدمات جديدي عرضه مي شود
تفاوت کارافرین با خلاق، نواور ، مخترع ، سرمایه گذار و مدیر :
در خیلی از موارد، به خاطر نزدیکی و وجود تشابهات بین واژه های کارآفرین ، نوآور، مخترع، سرمایه گذار، و مدیر ، آنها را به جای یکدیگر به کار می برند. در این قسمت به تفاوت های آنان اشاره می شود.
خلاق :
خلاقیت یک پدیده ذهنی است و فرد خلاق کسی است که فکر و ایده ی جدیدی داردو به دنبال روش جدیدی برای هر موضوع است. به عنوان مثال هر کدام از افراد عادی در مواجه شدن با شیشه کثیف خودرو ، به این فکر می افتد که شیشه را تمیز کند. ولی فرد خلاق احتمالا به این فکر می افتد که چگونه می توان شیشه ای تولید کرد که کثیف نشود. در اینجا فرد خلاق به دنبال راه تازه برای یک مشکل است.
مخترع :
خلاقیت و اختراع به هم نزدیک اند.گفته شده که فرد خلاق ، به دنبال راه و روش تازه برای حل مشکل است. اما او هنوز راه و روش را پیدا نکرده است.ایجاد کننده راه و روش تازه ، همان مخترع است. پس مخترع کسی است که روش یا محصولی را برای اولین بار تولید می کند.در مثال فوق، کسی که شیشه ای تولید کند که کثیف نشود و نیاز به شستن نداشته باشد، مخترع است.
نوآور :
کسی است که قابلیت استفاده و مقرون به صرفه بودن محصول اختراع شده را بررسی و در صورت امکان، آن را تجاری می کند. در مثال بالا ، پس از اختراع شیشه توسط مخترع، فرد نوآور بررسی می کند که شیشه تولیدی در مقایسه با شیشه های قبلی، چقدر مقرون به صرفه و اقتصادی است.
سرمایه گذار :
سرمایه گذار کسی است که سرمایه ( مالی ) را در اختیار افراد (در اینجا منظور کارآفرینان است) می گذارد و در برابر آن در سود و منفعت به دست آمده نیز شریک می شود. در مثال فوق ، کارآفرین برای تجاری کردن محصول تازه اختراع شده (شیشه) احتمالا به سرمایه زیادی نیاز دارد.به همین دلیل با سرمایه گذاری صحبت می کند تا از سرمایه او برای انتقال محصول به بازار استفاده کند. سرمایه گذار نیز قبول می کند و سرمایه خود را در اختیار کارآفرین قرار می دهد و در پی آن، در سودی که او از این راه به دست می آورد شریک می شود.
مدیر :
مدیران ، واحد کسب و کار را اداره می کنند و کارآفرینان با نگاه فرصت گرایانه، واحد کسب و کار را راه اندازی می کنند. از آنجا که هر کارآفرینی مسئولیت تمام کارهای مربوط به کسب و کار را بر عهده دارد، به طور کلی می توان گفت هر کارآفرینی مدیر است اما هر مدیری کارآفرین نیست. به تفاوت این دو در جدول اشاره شده است.

سلام
این تصویری از سایت راهکار مدیریت هست که در مورد مفهوم سازمان رسمی و غیر رسمی است که بحثی مهم و طولانی در مباحث مدیریتی است که در آینده توضیح خواهم داد . از تصویر نیز مفهوم تقریبا مشخص است و دوست دارم قبل از انکه من توضیح بدم بازدیدکنندگان عزیز برداشت خودشون از این تصویر رو ذکر کنند:


سلام
با توجه به شرایط مناسب دیدم در مطلبی پیرامون تورم و انواع آن و ... صحبت کنیم:
تورم عموما به معنی افزایش غیرمتناسب سطح عمومی قیمت ها در نظر گرفته می شود. به سخن دیگر، تورم، روند فزاینده و نامنظم افزایش قیمت ها در اقتصاد است.
هر چند بر پایه نظریه های گوناگون، تعریف های متفاوتی از تورم ارائه می شود؛ اما تمامی آنها به روند فزاینده و نامنظم افزایش در قیمت ها اشاره دارند. مفهوم امروزی تورم، در سده نوزدهم میلادی رواج یافت. پیش از آن، مفهوم دیگری از تورم وجود داشت که جهت نشان دادن افزایش حجم اسکناس های غیرقابل تبدیل به طلا به کار برده می شد.
با تعریف امروزی، می توان نرخ تورم را نشان دهنده افزایش یا کاهش یا ثبات در قیمت مصرف کننده کالاها و خدمات دانست.تورم، نرخ افزایش قیمتها طی یک دوره زمانی معین است. تورم، معمولا یک سنجه کلی از قبیل افزایش عمومی در قیمتها یا افزایش هزینه زندگی در یک کشور است؛ اما به شکل محدودتری نیز تعریف میشود (تورم کالاهای معین از قبیل غذا یا برای خدمات، از قبیل اصلاح موی سر). تورم در هر جا به کار رود، بیانگر میزان گرانتر شدن مجموعهای از کالاها یا خدمات طی یک دوره معین زمانی معمولا سالانه است.
و اما انواع تورم و نحوه محاسبه و اعلام آن که مدتی است بر سر زبان ها افتاده است:

سلام
دیروز دکتر عادل آذر رییس مرکز امار ایران طی گفتگویی اعلام کرد که در خوشبینانه ترین حالت رشد جمعیت کشور در 20 سال آینده متوقف خواهد شد و این بدین معنی است که بعد از آن در صورت عدم اندیشیدن تمهیدات خاص جمعیت کشور به مرور کاهش خواهد یافت و حال آیا این خوب است یا بد؟؟؟ در بخش اول این مطلب که قبلا منتشر کردم به وضعیت نرخ رشد جهانی و ایران اشاره داشته و تاکید کردیم که بنا به شرایط امروزه شاهد کاهش نرخ رشد جمعیت در جهان هستیم که کشورمان نیز از این قاعده مستثنی نیست ولی راهکار چیست؟؟؟ آیا باید بعد از سالها استفاده از قانون دو بچه کافیست و روش های مختلف تنظیم خانواده امروز دوباره برعکس عمل کرده و به افزایش جمعیت روی بیاوریم؟؟؟ یا از این فرصت رخ داده که خودبخود و بدون دخالت دولت در حال کاهش جمعیت است استفاده کنیم؟؟؟ فرصت ها و چالش های پیش روی کاهش جمعیت چیست؟
همانطور که میدانید جمعیت و وسعت کشور دوتا از عوامل مهم در قدرت کشورها بوده و نقش اساسی در رشد و توسعه آنها دارد به طوریکه اگر دقت کنیم اکثر کشورهای قدرتمند امروزه دارای این دو عامل هستند که میتوان به آمریکا , چین و ... اشاره کرد و کشورهایی هم که یکی از دو عامل را دارند سعی در جبران عامل دیگر به اشکال مختلف دارند برای مثال کانادا و استرالیا که کشوری وسیع و دارای منابع فراوان هستند ولی از کمبود جمعیت رنج میبرند سعی در جبران این نقیصه با مهاجرپذیری داشته و با جذب نخبگان کشورهای دیگر و نیروی کار ارزان سعی در افزایش نرخ رشد و توسعه خویش دارند. کشور ما نیز دارای عامل وسعت و منابع فراوان بوده و از دیرباز کشوری پهناور با انواع آب و هوا و شرایط جغرافیایی اعم از کوهستان , دشت , آبهای ازاد و ... بوده است که در صورت استفاده بهینه از این شرایط توان تبدیل شدن به قدرتی بلامنازع در منطقه ای که کشورهای کوچکی در همسایگی ما قرار دارند میشود. ولی نکته ای که سالهاست گریبانگیر این کشور وسیع و غنی شده است تغیر فرهنگ جامعه از ازدواج به موقع و فرزندآوری زیاد به ازدواج دیرهنگام و تک فرزندی یا در شرایط ایده آل دو فرزندی شده است که در بررسی علل آن دلایل فراوانی چون مسائل اقتصادی , مشکلات اجتماعی , تغیر ذهنیت و رفاه طلبی و ... مشاهده میشود. اما آیا با کاهش جمعیت مشکلات حل خواهد شد و مردم به رفاه کامل خواهند رسید؟؟؟ چیزی که از طریق علم اقتصاد به ما یاد داده میشود این است که نیروی کار از جمله عوامل مهم اقتصادی و مایه رشد و پیشرفت میباشد برای مثال کشورهای چین و هندوستان با تکیه بر این عامل در کوتاه مدت خود را از منجلاب فقط و مشکلات معیشتی به قلل برتر اقتصادی رساندند که الگویی عالی برای سایر کشورها شدند.و در نقطه مقابل کشورهایی که روزگاری دارای برترین اقتصاد و بیشترین توسعه بودند به مرور با پیری جمعیت و کاهش آن به رده های پایین تر سقوط کرده و امروزه مجبور به استفاده از مهاجران و نیروی کار سایر کشورها شده اند که این نیز خود مستلزم تحمیل مشکلات اجتماعی فراوانی به کشورها هست.در کنار این موضوع باید به این مسئله نیز اشاره شود که جمعیت مصرف کننده اصلی اقتصاد میباشد و در صورت کاهش جمعیت به مرور شاهد کاهش تقاضا و در نتیجه کاهش تولید و رکود در کشور خواهیم بود و این دقیقا عکس نظریه رفاه طلبی میباشد که برخی معتقدند در صورت کاهش جمعیت میزان منابع برای استفاده افراد بیشتر شده در نتیجه رفاه بیشتری حاصل میگردد.
حال با تمام این اوصاف نتیجه ای که حاصل میشود این است که کاهش جمعیت بسیار مضر و باعث نابودی اقتصاد کشور میشود و باید با تمام قدرت برای این امر برنامه ریزی انجام شود و به مرور باعث تنظیم رشد جمعیت در حد متعادلی شود تا هم از پیری جمعیت جلوگیری شده و هم از انفجار جمعیت (مانند آنچه در دهه شصت اتفاق افتاد) جلوگیری شود و این امر باید با برنامه ریزی و مدیریت دقیق صورت گیرد و برای تشویق خانواده ها مشوق های واقعی و خوبی در نظر گرفته شود و از خانواده هایی که در این امر کشور را یاری می نمایند حمایت شود تا به مرور شاهد رسیدن به نقطه تعادل باشیم. البته همیشه در برابر ارائه چنین نظریاتی شاهد چنین جبهه گیری هستیم که گفته میشود کنترل و اداره جمعیت فعلی نیز سخت میباشد و تامین شغل و مسکن و ... همین میزان نیز امکانپذیر نیست چه برسد که از این نیز بیشتر گردد در حالیکه باید دقت شود که این مشکل ناشی از جمعیت نیست و ناشی از مدیریت است و چه بسا با مدیریتی دقیقتر و بهتر میتوان جمعیتی چند برابر این میزان (برای مثال دو برابر جمعیت فعلی که رهبر انقلاب اشاره فرمودند) را اداره کرد و پیش به سوی توسعه بیشتر رفت.
سلام
اولا که این سیصدمین پست این وبلاگ هست که از روز اول نوشته ام و امیدوارم تا امروز مفید واقع شده باشد.
دوما : امروز مطلع شدم مقاله رابطه بین هوش هیجانی و مدیریت بحران اخیرا در ماهنامه کار و جامعه منتشر شده است که سعی میکنم به زودی متن کاملش رو در این وبلاگ منتشر کنم تا مورد استفاده دوستان قرار گیرد:

http://www.magiran.com/view.asp?Type=pdf&ID=1184790&l=fa
سلام
اینم تصویری است که امروزه زیاد به چشم میخوره و جالب توجه است . در واقعیت نیز چنین است و ما اکثرا کارهایی رو میبینیم که شروع میشوند ولی به دلایلی که بحث زیادی را میخواهد نا تمام می مانند :



سلام
دانشگاه و جمعیت دانشجویی ایران با وضع پیچیده ای روبرو است که باید با کارشناسی بیشتری بهش نگریست و برنامه ریزی دقیقتری برایش صورت داد وگرنه در اینده به مشکل و معضل بزرگی تبدیل خواهد شد هر چند امروز نیز مشکل شده است ولی به هر حال فکری برایش باید کرد قبل از انکه امکان جلوگیری از مشکلات نباشد .
اگر یادتان باشد وقتی کنکور غولی بزرگ در راه داوطلبین علم و دانش بود کمتر کسی میتوانست وارد دانشگاه شود و کسانی هم که وارد میشدند در مقطع کاردانی و کارشناسی درس میخواندند و در مقاطع تکمیلی نیز کمتر کسی درس میخواند که از اینده شغلی خود نیز مطمئن بود طوریکه در مقطع کارشناسی کلاسهایی با 30-40 نفر تشکیل میشد و در مقطع ارشد 5 تا 10 نفر و در نهایت در مقطع دکترا 2 تا 5 نفر که معمولا کلاسی تشکیل نمیشد بلکه در اتاق اساتید درس میخواندند ولی روزگار گذشت و علم و دانش چنان وفوری یافت که همه وارد دانشگاه شدند و در عرض 3-4 سال همه به مقاطع بالاتر رفتند از ان طرف هم رشد جمعیتی شدیدا کاهش یافت و همگی مسائل دست به دست هم دادند تا امروز شاهد تبدیل هرم جمعیتی دانشجویی باشیم هرمی که از ابتدای تشکیل دانشگاه در ایران به شکل زیر بود :

و امروز به هرم زیر تبدیل شد و شاهد هستیم که مقطع کاردانی تقریبا در حال انحلال میباشد و کسی در این مقطع وارد تحصیل نمیشود و در مقطع کارشناسی هم کلاسها با همان 10-12 نفر به زور تشکیل میشه در حالیکه کلاسهای مقطع ارشد با دانشجویان بالای 20-30 نفر تشکیل میشه و در کمال تعجب و تاسف کلاس دکترا که باید تنها پژوهشی باشد با تعداد 20 نفر تشکیل میشه در حالیکه اصلا امکان چیزی به نام پژوهش در این شرایط وجود ندارد و کلاسهای دکترا نیز شبیه کلاسهای مدرسه راهنمایی و دبیرستان شده است که استاد تنها وقتش را صرف مدیریت کلاس میکند تا تحقیق و پژوهش :

و در این شرایط اینده وضع علم و دانش کشور در وضعیتی مبهم به سر برده و معلوم نیست با افزایش دکترهای کشور که همین امروز نیز بیشترشان بیکار هستند چه خواهد شد.
سلام
به تصویر زیر نگاه کنید:

مفهوم خیلی زیبا و جالبی در ان نهفته است که همگی در زندگی خود تجربه میکنیم . این عکس اشاره به انجام کارها در شرایط اطمینان و عدم اطمینان دارد . یعنی زمانیکه شما از پشتوانه محکمی در کارهای خود برخوردارید و مطمئن هستید که در صورت لغزش چیزی نخواهد شد میتوانید کارهای بزرگ و سختی را انجام دهید و در نقطه مقابل در صورتیکه پشتوانه درست و حسابی نداشته باشید و هر ان از وضعیت خود نگران باشد حتی انجام کارهای اسان نیز مشکل خواهد بود و هر لحظه احتمال لغزش و از دادن تعادل خود را خواهید داشت.
سلام
اینم تصویری مدیریتی است که به یه تبلیغات بسیار عالی اشاره دارد که نهایت خلاقیت در اون به کار رفته است:

پادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت. پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره زیبا از او نقاشی کنند. اما هیچکدام نتوانستند؛ آنان چگونه میتوانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟
سرانجام یکی از نقاشان گفت که میتواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد. نقاشی او فوقالعاده بود و همه را غافلگیر کرد. او شاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانهگیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده.
چرا ما نتوانیم از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنیم؛ پنهان کردن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت آنان.
شما کارمندان خود را چگونه نقاشی میکنید؟

سلام
در این مطلب هم میخوام به تعریف داده و اطلاعات بپردازم دو کلمه ای که امروزه کاربرد فراوانی دارند:
در زندگی روزمره، بسامد استفاده از واژه های داده و اطلاعات بسیار بالاست. اما با توجه به موقعیت، معنا و کاربرد متفاوتی دارند. هم داده و هم اطلاعات نوعی دانش محسوب می شوند و یا وسیله ای برای دستیابی به دانش. اگر چه این دو را به جای هم به کار می برند، معنای این دو واژه متفاوت است.
داده (Data) ورودی خام به حساب می آید، که پس از پردازش و مرتب سازی خروجی معناداری از آب در خواهد آمد. داده به منزلۀ گروهی ست که خصوصیات کمی و کیفیِ متغیرهای گوناگون را نمایندگی می کند.
اطلاعات (Information) معمولاً ماحصلِ پردازش داده است. به طور اخص، اطلاعات از داده مشتق می شود. اطلاعات مفهومی است که می توان آن را در حوزه های مختلف به کار برد.
اطلاعات می تواند محرک ذهنی، ادراک، ارائه، دانش، و حتی دستورالعمل باشد. داده می تواند واقعیات، تحلیل، و یا آمار باشد. در کامپیوتر، سمبل ها، کاراکترها، ایمج ها، و اعدادْ داده نامیده می شوند. این ها ورودی (input) سیستمی هستند که پس از پردازشْ تعبیری معنادار از آن ها خواهد شد. به عبارت دیگر،داده، زمانی که به شکل معنادار در می آید، تبدیل خواهد شد به اطلاعات.
اگر داده در پایین ترین سطح یک سری باشد، اطلاعات در سطح بعدی قرار دارد. به عنوان مثال، اگر فهرستی از عجایب هفتگانه داشته باشید، چنین چیزی داده است؛ اگر کتابی داشته باشید که به شرح جزئیات هر کدام از این عجایب پرداخته باشد، چنین چیزی اطلاعات است.
داده می تواند به شکل اعداد، کاراکترها، سمبل ها، و حتی تصاویر باشد. مجموعه ای از این داده ها که منتقل کنندۀ ایده ای معنادار استْ اطلاعات نامیده می شود. چنین چیزی می تواند برای پرسش هایی مانند "چه کسی"، "کجا"، "کِی"، "چرا"، "چه"، و "چگونه" پاسخ هایی در اختیار مخاطب قرار دهد.
ورودی خام داده است و تا زمانی که به همان شکل باقی بماند فاقد معناست. زمانی که داده ها جمع شده و به شکل معنادار سازمان دهی می شوند، اهمیت می یابند. سازماندهی معنادارِ داده هاتولید کنندۀ اطلاعات است.
داده در نتیجۀ ثبت وقایع و یا مشاهده به دست می آید. برای نمونه، دمای روزهای هفته داده است. زمانی که این داده ها قرار است جمع آوری شوند، سیستم ها و یا اشخاصْ دمای روزانه را پایش کرده و آن را ثبت می کنند. در نهایت، پیش از آنکه این داده ها تبدیل به اطلاعات معنادار شوند، الگوی دما تحلیل شده و در مورد آن نتیجه گیری می شود. بنابراین، اطلاعات در نتیجۀ تحلیل، ارتباط، و یا تحقیق به دست می آید.
نتیجه گیری:
1. داده پایین ترین سطح دانش است و اطلاعات دومین سطح دانش.
2. داده به خودی خود معنادار نیست (insignificant). اطلاعات به خودی خود معنادار است (significant).
3. مشاهدات و ثبت رویدادها برای جمع آوری داده انجام می شوند، در حالی که برای به دست آوردناطلاعات می بایست آنالیز صورت گیرد.
منبع:
differencebetween.net
Difference Between Data and Information
با سلام
بعد از این بخش معرفی کتاب رو هم به وبلاگ اضافه میکنم و در ان برخی کتابهای مفید مدیریتی رو معرفی میکنم تا دوستداران بتونند تهیه کرده و مطالعه نمایند. برای اولین مورد کتاب مبانی سازمان و مدیریت دکتر علی رضاییان رو معرفی میکنم که به نظر بنده در بین تمامی کتابهای مدیریت عمومی و مبانی سازمان کاملترین و مفیدترین کتاب میباشد:
دانلود خلاصه کتاب مبانی سازمان ومدیریت دکتررضاییان
![]()
سلام
اخیرا متوجه شدم بعد از فصلنامه موج سبز که در سال 1391 اقدام به انتشار مقاله بازاریابی سبز در ایران ، پتانسیل ها و چالش ها کرده بود ماهنامه آفتابگردان نیز در شماره 62 خود که در خرداد 1392 منتشر شده مقاله بنده را به چاپ رسانیده است که افتخاری برای بنده است . البته شایان ذکر است اخیرا از مجله تدبیر نیز جهت چاپ مقاله تماس گرفتند که هنوز خبری نشده و اطلاعی ندارم کی این کار رو انجام خواهند داد:
http://www.magiran.com/magtoc.asp?mgID=2565&Number=42&Appendix=0
فصلنامه موج سبز
ISSN 1609-0934
فصلنامه به زبان فارسي، انگليسي
سال دهم، شماره 42، تابستان 1391
52 صفحه

http://www.magiran.com/magtoc.asp?mgID=5424&Number=62&Appendix=0
ماهنامه آفتابگردان
ماهنامه صنعت روغنكشي و روغن نباتي ايران
شماره 62، خرداد 1392


بازاریابی یا مارکتینگ (به انگلیسی: Marketing): بازاريابى به عنوان فرآيندى مديريتى -اجتماعى تعريف مىشود که بوسيلهٔ آن افراد و گروهها از طريق توليد و مبادلهٔ کالا با يکديگر، به امر تأمين نيازها و خواستههاى خود اقدام مىکنند. براى روشن شدن اين تعريف بايد بدواً اصطلاحات مهم نياز، خواسته، تقاضا، کالا، مبادله، معامله و بازار را بررسى کرد.
بازاریابی: اصول بازرگانی رسمی که منشا آن از ایالات متحده آمریکا است. ابتدا در آغاز قرن بیستم در چندین دانشگاه ایالات متحده به عنوان درس بازرگانی جداگانه ای تدریس میشد. اینگونه تلقی میشود که به عنوان اصول بازرگانی از سه مرحله ذیل عبور کرده باشد: «دوره تولید» که در آن بازاریابی تنها به واسطه محدودیتهای تولید دچار محدودیت بود (تا دهه 1930)؛ «دوره فروش» که در آن بازاریابی هر آنچه شرکت تولید میکرد به بازار تحمیل میکرد (تا دهه 1950)؛ و «دوره مشتری» که در آن مشتری در مرکز تمام فعالیتهای بازاریابی قرار داشت. در قرن 21. بازاریابی پا به عصر تعاملی و برهم کنشی نهاده است. تغییر بنیادی در تعریف و هدف از بازاریابی در قرن 21 این است که به عنوان یک اصل بازرگانی، فراتر از صرف تسهیل – تبادلات مجاری و دادوستدهای بین تولید کننده و مشتریان گسترش یافته است. در آغاز، عمده تمرکز بازاریابی بر منافع تولید کننده بود- تحویل محصولات درست به مشتری در زمان، مکان و قیمت درست. فرض اساسی بازاریابان اولیه این بود که تولید کنندگان کنترل بازار را در اختیار دارند. مدیریت، کارکردها، نقشها و فرایندها همگی حول این مدل مدیریت بازرگانی با محوریت تولید کننده قرار داشتند. این تصور در عصر اطلاعات قرن 21 دیگر معتبر نمیباشد. و حالا در اوایل قرن بیست و یک، بازاریابی چیست؟ یک مدل جدید موفق یا پذیرفته شده، که درمورد پویایی (و اغلب بی منطقی) بازارهای جهانی، مشتریان دمدمی مزاج و غیر قابل پیش بینی که در تحلیلهای کلاسیک نمی گنجد، الگوهای خرید و پیش بینیهای بازار، افزایش خدمات نامحسوس و، بخشبندی و ترکیبهای جدید بازار، ورای دسته بندیهای صنعتی و قدیمی، افزایش قدرت مشتریان، و ابزار و تکنیکهای جدید بازاریابی تعاملی به کار گرفته شود، هنوز در مقیاس وسیع وجود ندارد و یا هنوز در سازمانها و فرایندهای بازاریابی شرکتها از آن تعبیری نشده است. تعاریف متعدد و اظهارنظرهای معتبر و فراگیر در مورد ماهیت بازاریابی وجود دارد (در گردآوری این فرهنگ حداقل به 50 مورد از آنها برخوردهام) که هنوز ارزش افزودن به مجموعه اطلاعات آکادمیک ندارند. با این همه، توجه به تفسیرهای مختلف از فعالیت بازاریابی و کارکردها و مهارتهای متشکل آن میتواند ارزشمند باشد. در قرن 21 بازارها پیچیدهتر و جهانیتر شدهاند و بنابراین بازاریابی هم به عنوان یک اصل حرفهای دچار چنین تحولاتی گشت که به عنوان یک حرفه جدیدتر، فاقد شفافیت جهانی، دسته بندی و شرح نقشها و وظایف است. شرکتها و سازمانهای گوناگون هر یک مایلند براساس سبک حوزه تعریفی از بازاریابی ارائه دهند. بعضی شرکتها همچنان بازاریابی را با فروش اشتباه میگیرند؛ بعضی از آنها حتی بازاریابی را به عنوان زیر مجموعه ای از فروش می دانند. سایرین فروش را زیر مجموعه ای از بازاریابی تلقی می کنند (که این مورد صحیح تر می باشد). تعداد معدودی با واقع بینی بیشتر، فروش و بازاریابی را به مثابه اصول مدیریتی مجزا میدانند. در بعضی کشورها مانند ایالات متحده آمریکا، تخصص بازاریابی و ارتباطات را از یکدیگر جدا میکنند: روابط عمومی، نوشتن متن سخنرانی و ارتباطات داخلی اغلب از بازاریابی که بیشتر تمرکز آن بر ارائه مستقیم محصولات و خدمات به مشتریان است جدا می شود. شرکتهای دیگر راهبردی تلفیقی اتخاذ میکنند که در آن تمام ارتباطات، فروش و بازاریابی مستقیم و غیر مستقیم به طور همه جانبه و کلی مدیریت میشوند. استدلال محکم دیگری وجود دارد مبنی بر اینکه بازاریابی نقش همه افراد است و فقط به عهده بخش بازاریابی نیست (دیوید پاکارد از پایه گذاران Hewlett- Packard می گوید: «اهمیت بازاریابی بسیار بیشتر از آن است که تنها به بخش بازاریابی واگذار شود»). یک دیدگاه مدرن حاکی از این است که افرادی که عنوان مدیران بازاریابی را برخود دارند، در واقع مشاوران و اتئلاف دهندگان متخصصی هستند که محرک و الهام بخش کل سازمان به سوی چارچوب ذهنی، راهبرد و شیوه عملکرد بازار محور یا مشتری محور میباشند. این افراد تخصص خود را در برخی جوانب بازاریابی به کار میبندند. همچنین به ضمیمه 1(خط زمانی بازاریابی) رجوع شود.بازاریابی به تلاش برای ارتباط بین ارزش محصول (کالاها یا خدمات) و مشتری گفته میشود. بازاریابی گاهی اوقات به هنر فروش نیز معروف است. ولی فروش یکی از توابع کوچک بازاریابی به حساب میآید. تعریف لغت نامهای بازاریابی عبارت است از«فراهم کردن کالاها یا خدمات برای برآورده ساختن نیازهای مصرف کنندگان.»به بیان دیگر، بازاریابی شامل درک خواستههای مشتری و تطابق محصولات شرکت، برای برآورده ساختن آن نیازها و در برگیرنده فرآیند سودآوری برای شرکت است. بازاریابی موفق مستلزم برخورداری از محصول مناسب در زمان مناسب و مکان مناسب است و اطمینان از اینکه مشتری از وجود محصول مطلع است، از این رو موجب سفارشهای آینده میشود.
بازاریابی، فرآیندی است که بین تواناییهای شرکت و نیازهای مشتریان تعادل ایجاد میکند.
سرجیو زیمن در کتاب خود پایان عصر بازاریابی سنتی خود بازاریابی را اینچنین تعریف میکند:بازاریابی درباره داشتن برنامهها و ترویجها و تبلیغات و هزاران چیز دیگری است که در متقاعد کردن مردم به خرید یک محصول، موثر واقع شوند. در مورد رستورانهای غذای سرپایی، بازاریابی گاززدنها و هرت کشیدنها. در مورد خطوط هوایی، بازاریابی یعنی نشستن آدمها روی صندلیها. بحث بازاریابی درباره منفعت و نتایج است.
بازاریابی یک فعالیت راهبردی و راه و روشی است متمرکز بر فرجام اقدامات مربوط به جذب مصرف کننده بیشتر، برای خرید محصول شما در دفعات بیشتر به نحوی که شرکت شما پول بیشتری به دست آورد.
هر جا و هر گاه چهار اصل نیاز، نیازمند، عوامل رفع نیاز و داد و ستد وجود داشته باشد، در آنجا بازار و بازاریابی حاکم است.
بازاریابی با ارزیابی نیازی که محصولات و خدمات به آن پاسخ می دهند، شروع می شود. به طور منطقی، شناسایی و انتخاب برخی نیازها نشانه بی توجهی به دیگر نیازهاست.

سلام
اینم تصویری جالب در مورد کاربرد برخی صندوقهای انتقادات و پیشنهادات است :


سلام
اینم تصویری مدیریتی است که یک مفهوم بسیار عالی یعنی عدالت رو به ما می رسونه
با این تصویر ما متوجه میشویم که عدالت در برابری کامل برای همه نیست بلکه در برابری حق و حقوق است و ما نمیتونم به همه به مقدار مساوی چیزی بدهیم و ادعا کنیم عدالت را رعایت کرده ایم بلکه باید به هر کسی اندازه لیاقتی که دارد بدهیم و بعد ادعای عدالت داشته باشیم برای مثال 10 تا کارمند داریم که سر ماه به همه 100 هزار تومان حقوق میدهیم در حالیکه یکی از اونها 30 ساعت کار کرده یکی 50 ساعت و یکی 70 ساعت و ... ایا این عدالت است؟؟؟ یا باید به هر کس به اندازه کاری که کرده است حقوق بدهیم؟؟؟